ژاژگو

غم پلنگ است و ناگهان می آید

از غم گریزی نیست. غم روزی چند بار سَرَک می کشد که تو را ببلعد.که سوزن قفلی اش را سنجاق کند به گلو. بیا با لهجه ی گُل حرف بزنیم که غم پلنگ است و ناگهان می آید. بیا مفرّ آبرومند پیدا کنیم برای گریه، اصلا چای دکّه ای با حبّه های غم بخوریم. قبول؟ غمِ شما کم!

   جمعه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۲ 6:38   ژاژگو   

به من بگو ژاژگو

خودم را تعریف کنم؟ اصالتا ژاژگو. صادره از واژن ژولیده، خدای محبت زاید و شیطانِ شاخ مهیب! دیگر چه؟ اسب چوبین و قضای بد؟ آری گاهی نحوست تا ابد از بیضه ات آویزان است

   جمعه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۲ 5:31   ژاژگو   

کلماتِ تازه داماد

ویار تکلّم گرفته ام و مونسی نیست جز صدای پارس سگ های مهیب توی سرم. صدای انزال خودکار روی کاغذباطله ها و ناله ی ناموزون فلاسک توی خالی اتاق . نمی دانم باید چند گلوله از اسلحه های سکوت بخورم تا جان از این کالبد مُردنی برود؟

   پنجشنبه شانزدهم آذر ۱۴۰۲ 8:17   ژاژگو